یادآوری یه دوست قدیمی

دانشجو که بودم یه همکلاسی داشتم افغان بود ولی تو ایران بزرگ شده بود. به شدت دختر مومنی بود و از قضای روزگار شد یکی از دوستای صمیمی دوران کارشناسیم. ویژگی بارز اخلاقی دیگه ش پشتکارش بود. الان ایتالیا زندگی می کنه. 

امروز داشتم ورقه هامو دسته بندی می کردم که بینشون اینو پیدا کردم:

( چرا نمی تونم عکس بذارم اینجا؟/: )

اینو درست کرده بودم ببینم از منظر اطرافیانم چه شخصیتی دارم. الان که فکر می کنم شاید چون اونموقع برام مهم بود که نظر دیگران در موردم چیه. یکی از اینا رو به این دوست افغانم داده بودم. چیزی که برام با مداد گوشه ی اون نوشته بود انقدر جالب بود که باعث شد اونو ۱۵ سال نگه دارم.

اون روز زینب برام نوشت:

قرآن کریم: ان الانسان علی نفسه بصیره. همانا انسان بر نفس خود آگاه است.

فائزه جان تعریف این خصایص در دستگاه مختصات من مولفه های متفاوتی داره تا نسبت به دستگاه مختصات تو! می گویند بزرگان: دستگاه مختصات مرجع انسان کامل است!

زینب بعد از ارشد مهاجرت کرد به ایتالیا، اونجا دکترا گرفت، ازدواج کرد، جدا شد و به تحصیل و اموزش کارهای جدید ادامه داد. از عکساش تو ایتالیا مشخصه هنوز سفت و سخت دینشو حفظ کرده و تنها چیزی که براش مهم نیست نظر دیگران در موردشه، چیزی که در مورد من خیلی وقتا برام اونقدر مهم بود که بهم ضربه زد. مثه من نباشید، مثه زینب باشید و زندگیتونو به آدما و نظراتشون گره نزنین(:

  • میس واو

عشق ساختنیه

چند روز پیش جور شد من و مریم بالاخره بریم خونه لیلا. هیچکدوم از ما با عشق ازدواج نکردیم. لیلا تقریبا ده ساله ازدواج کرده، مریم ۴ سال. از بیرون به زندگی هاشون نگاه کنی فکر می کنی زندگی خیلی ایده آلی دارن. هرکدوم حداقل دو تا خونه و ماشین دارن و کار و زندگیشون روی رواله. مریم به من می گفت احساس می کنم نسبت به اوایل به همسرت وابسته تر شدی. می گفت اونجوری که تو زندگیتو شروع کردی خیلی نگران بودم. بهش گفتم به نظرم ادما بعد از یه مدت به همدیگه عادت می کنن. لیلا گفت به نظر من ازدواجی که بدون عشق شروع بشه حتی اگه وابستگی بیاره هیچ وقت دلبستگی نمیاره. می گفت بعد از ده سال هنوز به همسرش دلبسته نیست. مریم اما می گفت به همسرش خیلی وابسته شده. منم دلم می خواست زندگیم با یه عشق دو طرفه شروع بشه. ولی هیچ وقت عاشق نشدم و به نظرم وقتی طعم عشق و دلبستگی رو نچشیده باشی پس نمی تونی فقدانشو درک کنی. می تونی رو همون وابستگی اسم دلبستگی بذاری، می تونی حس کنی عشق رو به مرور ساختی. واقعیت اینه دلم نمی خواد مثه لیلا فکر کنم در حالیکه به سختی تا حدودی با چیزی که سر راهم قرار گرفت دارم کنار میام.

  • میس واو

۵ ماهگی

دقیقا ۵ ماه پیش چنین روزی در کمال ناباوری عقد کردم(: امروز که ۵ ماه از اون روز می گذره، چند تا سفر با همسرم رفتم، بارها باهم دعوا کردیم، چندین بار قهر کردیم، مراسم های خانوادگی مختلف شرکت کردیم و من یاد گرفتم زندگی همیشه خنده نیست. همیشه هم غم نیست. همیشه بی دغدغه نیست. همیشه هم با چالش همراه نیست. خیلی چیزا با تصورات ما زمین تا آسمون فرق داره ولی هنر اینه بخوای برای کنار اومدن یا کم کردن این اختلاف بجنگی و من فهمیدم که تنها چیزی که اهمیت داره اینه که برای این جنگیدن دلیل داشته باشی. اون دلیل می تونه پررنگ کردن نقاط مثبت زندگیت باشه. می تونه نگاه کردن به اتفاقات از یه زاویه دیگه باشه، یا هر دلیل دیگه ای. اگه کسی نتونه اون دلیل رو پیدا کنه راحت وا می ده و همه چی تموم میشه. نمی گم ادم همیشه از این تموم شدن غصه ش می گیره، نه!شاید خیلی وقتا خوشحالم بشه. ولی ممکنه خیلی زود فرصت رو از خودش و طرف مقابلش بگیره.

  • میس واو

در جستجوی خونه

الان که دارم اینا رو می نویسم تو ماشین منتظر مردی نشستم که چند ماهی هست اسمش صفحه ی مشخصات همسر شناسناممو پر کرده. نیمه ی اسفند ماه بهش بله گفتم و اینچنین ناباورانه شد بخشی از من. برای من که فکر می کردم زندگی باید با یک عشق ناب و قشنگ شروع بشه همه چیز خیلی خیلی معمولی شروع شد؛ با مردی از یک خانواده سرشناس که اوایل هیچکدوم از ملاک های ظاهری مدنظرمو نداشت و من که سالها سختگیرانه همه ی پسرای دور و برمو رد کرده بودم ناباورانه خیلی راحت با اون سر سفره عقد نشستم. دلیل اینکه اومدم اینجا، این بود که بگم دختری که وقتی خواستگارش می گفت " خونه دو طبقه شخصی دارم" و اون مغرورانه می گفت" خب که چی؟ الان همه خونه دارن" حالا در به در دنبال اینه که آپارتمان کوچیک همسرشو با یه آپارتمان کمی بزرگتر عوض کنه تا شاید بتونه رسما زندگیشو شروع کنه و این یعنی زندگی همیشه اونجور که فکر می کنید یا اونجور که دوست دارید پیش نمی ره عزیزان(: شاید باید یاد بگیرم یه جاهایی کوتاه بیام یا راحت تر به زندگی نگاه کنم. هیچ چیز همیشه ایده آل ما نیست و نخواهد بود ولی شاید بتونه همینجوریش قشنگ باشه. این واقعیت زندگیه. باید نگاهمو عوض کنم وگرنه بهم سخت می گذره.

  • میس واو

این روزا(۷)

انگار سال ها اینجا نبودم. دلم برای نوشتن های گاه و بی گاه تو وبلاگم، وقت تنهایی، بی حوصلگی، خوشحالی و همه ی لحظه های تلخ و شیرینم تنگ شده.

این مدت که نبودم و فرصت نمی شد بنویسم اتفاقای زیادی افتاد. خواهرم ناگهان تصمیم گرفت قبل از محرم مراسم عقد و عروسیشو باهم برگزار کنه در حالیکه من هنوز منتظرم محرم و صفر تموم بشه تا مثلا مراسم بگیرم(: هنوز خیلی وقت ها با خودم فکر می کنم چی شد که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و هنوز جواب قانع کننده ای برای اوی درونم ندارم. خیلی وقت ها مستاصل میشم ولی معتقدم خیلی از اتفاقات دست خود ادم نیست و ما فقط بازیگر سناریویی هستیم که از پیش نوشته شده.

پارسال این روزا کربلا بودم. وقتی برگشتم بیش از حد سبک‌و رها بودم. دلم می خواست امسالم می شد برم ولی تلاش و حرکتی براش نکردم و نشد.

دیگه اینکه شاید یه روز که یه کم روال زندگی متاهلی بیشتر دستم اومد اینجا به عنوان میسیز واو از قشنگی ها و تلخی های زندگی متاهلی بیشتر نوشتم ولی الان یه مقدار سردرگمم و بی حوصله. 

* خواهرم ان شاالله دو ماه دیگه ایران رو ترک می کنه و عجله ش برای گرفتن مراسم هم‌ همین بود.

  • میس واو

از این روزا(۱)

احساس می کنم به اندازه تمام زندگیم اشتباه کردم. به اندازه ی همه ی روزایی که از ترس غلط املایی چیزی نمی نوشتم یهو معلم برگمو بهم داد و صفر شدم. دلم می خواد زمان به عقب برگرده. به چند ماه پیش و من روال عادی زندگیمو ادامه بدم. نمی دونم ناگهان چی شد که الان اینجام.

روزای زیادی وقتی غمگین بودم میومدم اینجا انقدر می نوشتم تا ذهنم از همه چی خالی بشه. فکر می کردم اگه یه روز خدا خواست و ازدواج کردم دیگه ناراحتی هامو اینجا نمی نویسم. فکر می کردم میشینم روبه روی یه ادم که انتخابمه، که عشقمه، که بخش زیادی از دنیامه و به جای فشردن دکمه های کیبورد و نوشتن غصه هام، دستمو می ذارم تو دستش و دستشو می فشرم. این برای منی که یه ادم کاملا منطقی ام‌ شبیه یک زندگی مشترک‌ایده ال بود.

الان اما وقتی به زندگیم نگاه می کنم می بینم هر لحظه دوست دارم همه چی به عقب برگرده. 

  • میس واو

میسیز واو(۱)

نمی دونم یه روزی اینجا رو می خونی یا نه ولی امروز که اینا رو می نویسم تقریبا یک ماه و نیم از ورق خوردن برگ‌جدیدی از زندگیم می گذره. یک ماه و نیم از روزی که چشمامو بستم و اجازه دادم دست تقدیر منو به نقطه ای که در نظر گرفته ببره. تقریبا ۶ ماه پیش ناگهان در مسیر زندگیم سبز شدی. در مسیر زندگی کسی که بعدها بارها ازش پرسیدی چی شد که " میس واو" به من بله گفت و من هر بار قسم خوردم که واقعا نمی دونم چرا. برخلاف چیزی که منتظرش بودم زندگی مشترکمو با عشق شروع نکردم. انتظار داشتم شروع زندگی مشترکم مثل زمزمه عاشقانه ای باشه که پیرزنی تنها در کلبه ای دور افتاده به یاد یک عشق قدیمی زیر لب نجوا می کنه. اما اینجوری نبود. " میس واو" دختری که اولین چیزی که در نگاه اول در موردش می گفتن غرور و سخت پسندیش بود داشت با کسی آشنا می شد که هیچچچ کدوم از ملاک های مورد نظرش رو نداشت. با مردی که تصور می کرد مهربونه و همین مهربونیش اونو به ادامه دادن رابطه آشنایی ترغیب می کرد. ادامه می داد بدون اینکه ذره ای به علاقه ش به اون فرد اضافه بشه. میس واو شبیه یک ربات شده بود که حتی زمزمه های عاشقانه ی پسرک هم تو گوشش دروغ می نمود و "دوستت دارم" هاش دلشو نمی لرزوند. شاید یادت نیاد ولی اون روزی که التماس کردی دستتو بگیرم، تو اولین پسری بوده که دستمو تو دستاش می ذاشتم ولی حتی اندکی تپش قلبم بیشتر نشد در حالیکه قبل از اون تصور می کردم شاید اوین بار که این اتفاق بیفته اشکهام جاری بشه، منی که همیشه خودمو برای فقط یک نفر از هر آلودگی حفظ کرده بودم. حالا تو اون یک نفر بودی بدون اینکه بهت حس خاصی داشته باشم.

ادامه داره...

  • میس واو

بسم الله الرحمن الرحیم

یه سال دیگه آرشیو شد و یه سالنامه ی سفید به لطف خدا دوباره در اختیارمون قرار گرفت. چند ماه پایانی سال ۱۴۰۱ با کلی استرس و دغدغه بر من گذشت. فصل جدیدی از زندگیمو به لطف خدا شروع کردم و امروز که نخستین روز از سال ۱۴۰۲ هست هنوز با رگه هایی از استرس که سعی می کنم نادیده بگیرمش دست و پنجه نرم می کنم.

و افوض امری الله ان الله بصیر بالعباد...

سال نو مبارکتون🌸

  • میس واو

گاه نوشت های صورتی من!

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

اینجا دختری می نویسد که نمی داند...
♢ خوب است با عادت های بد، یا بد است با عادت های خوب.
♢ آرام است، بعضی وقت ها شلوغ، یا شلوغ است بعضی وقت ها آرام.
♢ شاد است، بعضی وقت ها غمگین، یا غمگین است بعضی وقت ها شاد.
♢ شجاع است، بعضی وقت ها ترسو، یا ترسو است بعضی وقت ها شجاع.
♢ عاشق است، بعضی وقت ها فارغ، یا فارغ است بعضی وقت ها عاشق.
اینجا دختری معمولی از لحظه ها و افکارش می نویسد.

♤ به منظور دنبال شدن، نوشته هامو دنبال نکنید. دنبال کردن نوشته های هرکس کاملا سلیقه ایه.
Designed By Erfan Powered by Bayan