چند روز پیش جور شد من و مریم بالاخره بریم خونه لیلا. هیچکدوم از ما با عشق ازدواج نکردیم. لیلا تقریبا ده ساله ازدواج کرده، مریم ۴ سال. از بیرون به زندگی هاشون نگاه کنی فکر می کنی زندگی خیلی ایده آلی دارن. هرکدوم حداقل دو تا خونه و ماشین دارن و کار و زندگیشون روی رواله. مریم به من می گفت احساس می کنم نسبت به اوایل به همسرت وابسته تر شدی. می گفت اونجوری که تو زندگیتو شروع کردی خیلی نگران بودم. بهش گفتم به نظرم ادما بعد از یه مدت به همدیگه عادت می کنن. لیلا گفت به نظر من ازدواجی که بدون عشق شروع بشه حتی اگه وابستگی بیاره هیچ وقت دلبستگی نمیاره. می گفت بعد از ده سال هنوز به همسرش دلبسته نیست. مریم اما می گفت به همسرش خیلی وابسته شده. منم دلم می خواست زندگیم با یه عشق دو طرفه شروع بشه. ولی هیچ وقت عاشق نشدم و به نظرم وقتی طعم عشق و دلبستگی رو نچشیده باشی پس نمی تونی فقدانشو درک کنی. می تونی رو همون وابستگی اسم دلبستگی بذاری، می تونی حس کنی عشق رو به مرور ساختی. واقعیت اینه دلم نمی خواد مثه لیلا فکر کنم در حالیکه به سختی تا حدودی با چیزی که سر راهم قرار گرفت دارم کنار میام.