مثل خون در رگهای من

رفتیم رشت. نزدیک میدون شهرداری پارک کردیم و پیاده راه افتادیم سمت میدون. موقع برگشتن به سمت ماشین کنار پیاده رو یه کیوسک کوچیک دیدم با کتابایی که کنار پیاده رو با نظم و ترتیب چیده شده بودن. اولین بار بود کتابای دست دوم فروشی می دید. با شوق شروع کرد اونا رو برانداز کردن. منم بهش پیوستم. شروع کردم اسم کتابا رو بلند بلند خوندن و هرکدومو که قبلا خونده بودم اعلام می کردم و یه خلاصه ای از کتاب براش می گفتم.

گفت برام یه کتاب می خری؟

گفتم کدومو می خوای؟

گفت هرکدومو که خودت دوست داری.

کتاب " مثل خون در رگهای من" شاملو نظرمو جلب کرد. پرسیدم اینو می خوای؟ گفت در مورد چیه؟ گفتم در مورد نامه های عاشقانه شاملو به آیدا. نه شاملو رو می شناخت نه آیدا رو. گفت خوبه. 

بین کتابای دست چندم که معلوم نبود روزگاری تو دست های چه کسی ورق خوردن، کتاب کیمیاگر پائلو کوئلو بهم چشمک زد. گفتم اینم برات می خرم، فکر کنم خوشت بیاد.

پرسید موضوعش در مورد چیه؟

گفتم در مورد چوپانی که به دنبال گنجش رفت ولی فهمید اون همیشه کنارش بوده.

موقع حساب کردن قیمت کتابا وقتی فروشنده صفحه اولشونو باز کرد تا قیمتی رو که با مداد صفحه اولش نوشته بود ببینه، دیدم هردو کتاب به کسی تقدیم‌شدن. اول کتاب کیمیاگر کسی در تاریخ ۲۲ / ۱۰ / ۹۷ با خودکار نوشته بود : فرشته زمینی روزت مبارک. و کتاب عاشقانه های شاملو احتمالا توسط یک عاشق دلخسته در ۱۲/ ۳ / ۱۴۰۲ به مهرشاد عزیز تقدیم شده بود. 

وقتی اومدیم خونه، کتابا رو که ورق زدم دیدم وسط کتاب " مثل خون در رگ های من" کلی گلبرگ خشک شده ی رز آبی هست. به همسرم گفتم چه جالب. چطور میشه کسی کمتر از یک سال پیش یک کتاب عاشقانه هدیه گرفته باشه بعد اونو با گلبرگ های وسطش فروخته باشه؟ یعنی مهرشاد بیخیال عشق نویسنده ی جمله ی بنفش اول کتاب شده یا نویسنده احساس کرده عشق مهرشاد دیگه مثه خون در رگهاش جاری نیست؟

بهش گفتم گاهی عشق همین قدر کوتاه و مسخره هست و تاکید کردم من اعتقادی به عشق ندارم.

+ پ. ن: الان که داشتم این متن رو می نوشتم همسرم از محل کارش sms داد: برای ناهار خوشمزت ممنونم عشقم💖

و من هنوز فکر می کنم واقعا عشقشم؟ و آیا واقعا عشق وجود داره؟

  • میس واو

در جستجوی خونه

الان که دارم اینا رو می نویسم تو ماشین منتظر مردی نشستم که چند ماهی هست اسمش صفحه ی مشخصات همسر شناسناممو پر کرده. نیمه ی اسفند ماه بهش بله گفتم و اینچنین ناباورانه شد بخشی از من. برای من که فکر می کردم زندگی باید با یک عشق ناب و قشنگ شروع بشه همه چیز خیلی خیلی معمولی شروع شد؛ با مردی از یک خانواده سرشناس که اوایل هیچکدوم از ملاک های ظاهری مدنظرمو نداشت و من که سالها سختگیرانه همه ی پسرای دور و برمو رد کرده بودم ناباورانه خیلی راحت با اون سر سفره عقد نشستم. دلیل اینکه اومدم اینجا، این بود که بگم دختری که وقتی خواستگارش می گفت " خونه دو طبقه شخصی دارم" و اون مغرورانه می گفت" خب که چی؟ الان همه خونه دارن" حالا در به در دنبال اینه که آپارتمان کوچیک همسرشو با یه آپارتمان کمی بزرگتر عوض کنه تا شاید بتونه رسما زندگیشو شروع کنه و این یعنی زندگی همیشه اونجور که فکر می کنید یا اونجور که دوست دارید پیش نمی ره عزیزان(: شاید باید یاد بگیرم یه جاهایی کوتاه بیام یا راحت تر به زندگی نگاه کنم. هیچ چیز همیشه ایده آل ما نیست و نخواهد بود ولی شاید بتونه همینجوریش قشنگ باشه. این واقعیت زندگیه. باید نگاهمو عوض کنم وگرنه بهم سخت می گذره.

  • میس واو

گاه نوشت های صورتی من!

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

اینجا دختری می نویسد که نمی داند...
♢ خوب است با عادت های بد، یا بد است با عادت های خوب.
♢ آرام است، بعضی وقت ها شلوغ، یا شلوغ است بعضی وقت ها آرام.
♢ شاد است، بعضی وقت ها غمگین، یا غمگین است بعضی وقت ها شاد.
♢ شجاع است، بعضی وقت ها ترسو، یا ترسو است بعضی وقت ها شجاع.
♢ عاشق است، بعضی وقت ها فارغ، یا فارغ است بعضی وقت ها عاشق.
اینجا دختری معمولی از لحظه ها و افکارش می نویسد.

♤ به منظور دنبال شدن، نوشته هامو دنبال نکنید. دنبال کردن نوشته های هرکس کاملا سلیقه ایه.
Designed By Erfan Powered by Bayan