۵ ماهگی

دقیقا ۵ ماه پیش چنین روزی در کمال ناباوری عقد کردم(: امروز که ۵ ماه از اون روز می گذره، چند تا سفر با همسرم رفتم، بارها باهم دعوا کردیم، چندین بار قهر کردیم، مراسم های خانوادگی مختلف شرکت کردیم و من یاد گرفتم زندگی همیشه خنده نیست. همیشه هم غم نیست. همیشه بی دغدغه نیست. همیشه هم با چالش همراه نیست. خیلی چیزا با تصورات ما زمین تا آسمون فرق داره ولی هنر اینه بخوای برای کنار اومدن یا کم کردن این اختلاف بجنگی و من فهمیدم که تنها چیزی که اهمیت داره اینه که برای این جنگیدن دلیل داشته باشی. اون دلیل می تونه پررنگ کردن نقاط مثبت زندگیت باشه. می تونه نگاه کردن به اتفاقات از یه زاویه دیگه باشه، یا هر دلیل دیگه ای. اگه کسی نتونه اون دلیل رو پیدا کنه راحت وا می ده و همه چی تموم میشه. نمی گم ادم همیشه از این تموم شدن غصه ش می گیره، نه!شاید خیلی وقتا خوشحالم بشه. ولی ممکنه خیلی زود فرصت رو از خودش و طرف مقابلش بگیره.

  • میس واو

در جستجوی خونه

الان که دارم اینا رو می نویسم تو ماشین منتظر مردی نشستم که چند ماهی هست اسمش صفحه ی مشخصات همسر شناسناممو پر کرده. نیمه ی اسفند ماه بهش بله گفتم و اینچنین ناباورانه شد بخشی از من. برای من که فکر می کردم زندگی باید با یک عشق ناب و قشنگ شروع بشه همه چیز خیلی خیلی معمولی شروع شد؛ با مردی از یک خانواده سرشناس که اوایل هیچکدوم از ملاک های ظاهری مدنظرمو نداشت و من که سالها سختگیرانه همه ی پسرای دور و برمو رد کرده بودم ناباورانه خیلی راحت با اون سر سفره عقد نشستم. دلیل اینکه اومدم اینجا، این بود که بگم دختری که وقتی خواستگارش می گفت " خونه دو طبقه شخصی دارم" و اون مغرورانه می گفت" خب که چی؟ الان همه خونه دارن" حالا در به در دنبال اینه که آپارتمان کوچیک همسرشو با یه آپارتمان کمی بزرگتر عوض کنه تا شاید بتونه رسما زندگیشو شروع کنه و این یعنی زندگی همیشه اونجور که فکر می کنید یا اونجور که دوست دارید پیش نمی ره عزیزان(: شاید باید یاد بگیرم یه جاهایی کوتاه بیام یا راحت تر به زندگی نگاه کنم. هیچ چیز همیشه ایده آل ما نیست و نخواهد بود ولی شاید بتونه همینجوریش قشنگ باشه. این واقعیت زندگیه. باید نگاهمو عوض کنم وگرنه بهم سخت می گذره.

  • میس واو

این روزا(۷)

انگار سال ها اینجا نبودم. دلم برای نوشتن های گاه و بی گاه تو وبلاگم، وقت تنهایی، بی حوصلگی، خوشحالی و همه ی لحظه های تلخ و شیرینم تنگ شده.

این مدت که نبودم و فرصت نمی شد بنویسم اتفاقای زیادی افتاد. خواهرم ناگهان تصمیم گرفت قبل از محرم مراسم عقد و عروسیشو باهم برگزار کنه در حالیکه من هنوز منتظرم محرم و صفر تموم بشه تا مثلا مراسم بگیرم(: هنوز خیلی وقت ها با خودم فکر می کنم چی شد که تصمیم گرفتم ازدواج کنم و هنوز جواب قانع کننده ای برای اوی درونم ندارم. خیلی وقت ها مستاصل میشم ولی معتقدم خیلی از اتفاقات دست خود ادم نیست و ما فقط بازیگر سناریویی هستیم که از پیش نوشته شده.

پارسال این روزا کربلا بودم. وقتی برگشتم بیش از حد سبک‌و رها بودم. دلم می خواست امسالم می شد برم ولی تلاش و حرکتی براش نکردم و نشد.

دیگه اینکه شاید یه روز که یه کم روال زندگی متاهلی بیشتر دستم اومد اینجا به عنوان میسیز واو از قشنگی ها و تلخی های زندگی متاهلی بیشتر نوشتم ولی الان یه مقدار سردرگمم و بی حوصله. 

* خواهرم ان شاالله دو ماه دیگه ایران رو ترک می کنه و عجله ش برای گرفتن مراسم هم‌ همین بود.

  • میس واو

گاه نوشت های صورتی من!

من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

اینجا دختری می نویسد که نمی داند...
♢ خوب است با عادت های بد، یا بد است با عادت های خوب.
♢ آرام است، بعضی وقت ها شلوغ، یا شلوغ است بعضی وقت ها آرام.
♢ شاد است، بعضی وقت ها غمگین، یا غمگین است بعضی وقت ها شاد.
♢ شجاع است، بعضی وقت ها ترسو، یا ترسو است بعضی وقت ها شجاع.
♢ عاشق است، بعضی وقت ها فارغ، یا فارغ است بعضی وقت ها عاشق.
اینجا دختری معمولی از لحظه ها و افکارش می نویسد.

♤ به منظور دنبال شدن، نوشته هامو دنبال نکنید. دنبال کردن نوشته های هرکس کاملا سلیقه ایه.
Designed By Erfan Powered by Bayan